هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است....

نوشته های از یک دانشجوی ارشد

هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است....

نوشته های از یک دانشجوی ارشد

قانون بازگشت


مردی از یکی از دره های پیرنه در فرانسه می گذشت ، که به چوپان پیری برخورد. غذایش را با او تقسیم کرد و مدت درازی درباره ی زندگی  صحبت کردند . بعد صحبت به وجود خدا رسید .

مرد گفت : اگر به خدا اعتقاد داشته باشم باید قبول کنم که آزاد نیستم و مسوول هیچ کدام از اعمالم نیستم . زیرا مردم می گویند که او قادر مطلق است و اکنون و گذشته و آینده را می شناسد.

چوپان زیر آواز زد و پژواک آوازش دره را آکند . بعد ناگهان آوازش را قطع کرد و شروع کرد به ناسزا گفتن به همه چیز و همه کس . صدای فریادهای چوپان نیز در کوهها پیچید و به سوی آن دو بازگشت .

سپس چوپان گفت : زندگی همین دره است ، آن کوهها ، آگاهی پروردگارند ؛ و آوای انسان ، سرنوشت او . آزادیم آواز بخوانیم یا ناسزا بگوئیم ، اما هر کاری که می کنیم ، به درگاه او می رسد و به همان شکل به سوی ما باز می گردد .

"خداوند پژواک کردار ماست ."


یاد شعر سهراب افتادم که میگه 


کار ما نیست شناسایی "راز" گل سرخ. کار ما شاید این است. که در "افسون" گل سرخ شناور باشیم

دو راهی

رابرت فراست میگه در زندگی به جاهایی میرسیم که جاده دو طرفه میشه

یکی کم گذرتر و یکی پر گذرتر...


http://1.bp.blogspot.com/_XzB9vK2ZAFc/SeuPhbOSpoI/AAAAAAAAK6A/HxX75oBUkTI/s400/IMG_2819_2.jpg


اکثر بزرگان راه کم گذرتر را انتخاب می کنن این میشه استقلال...


نشانه ها

نشانه ها، گاهی غیرقابل درک و گاهی بسیار آشکار، همه جا هستند. اما اگر بخواهی آنها را تبدیل به نقشه راه کنی، باید به دقت ترجمه شان کنی.


http://www.meettheauthor.co.uk/uploads/images/zahir_UK.jpg


کتاب کیمیاگر پائلو فوق العاده است...

هر بار که میخونم خیلی چیزای جدید می فهمم ازش

پیشنهاد میکنم حتما بخونین...

خیلی سوالهای بی جواب واسم باقی مونده،

اعتقاد به اینکه در مکتوب (فکر می کنم بشه تقدیر الهی ) واسه هر نفر یک حالت ایده آل نوشته شده و نشانه های طبیعی و تمام کیهان می خوان تا این حالت واسه هر فرد یا هر جسم طبیعی تحقق پیدا کنه

اگر به نشانه ها توجه نکنیم ازش فاصله میگیرم ،پس تکلیف مکتوب چی میشه؟

مکتوب الهیه و اگر به نشانه ها توجه نکنیم به ایده آل نمی رسیم


هرگز رویاهایت را رها نکن، نشانه ها را دنبال کن.

کفشهایم کو؟؟؟

کفش هایم کو
چه کسی بود صدا زد :سهراب؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ.
مادرم در خواب است.
ومنوچهر وپروانه وشاید همه ی مردم شهر.
شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد و
نسیمی خنک از حاشیه ی سبز پتو خواب مرا می روبد.
بوی هجرت می آید:
بالش من پر آواز پر چلچله هاست .
صبح خواهد شد وبه این کاسه ی اب آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم .
من که از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم .
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود .
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد .
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت .
من به اندازه ی یک ابر دلم میگیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
--دختر بالغ همسایه—
پای کم یاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند.
چیز هایی هم هست لحظه هایی پر اوج
مثلا شاعره ای را دیدم آنچنان محو تماشای فضا بود که در چشمانش آسمان تخم گذاشت.
یا شبی از شب ها مردی ازمن پرسید تا طلوع انگور چند ساعت راه است

باید امشب بروم.
باید امشب چمدانی را که به اندازه ی پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم
و به سمتی بروم که درختان حماسی پیداست .
رو به ان وسعت بی واژه که همواره مرا می خواند.
یک نفر باز صدا زد:سهراب!
کفش هایم کو ....

http://upload.iranblog.com/1/1203495241.jpg

هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است

هر کجا هستم باشم ، آسمان مال من است... 

سلام   

ایمان هستم یک دانشجوی ایرانی ، تازه شروع به وبلاگ نویسی کردم ... 

امیدم اینه که بتونم با این وبلاگ ناگفته هاما بگم .